مشاوره رایگان
035-37208700
035-37208700
تومان1.050.000
سفارشی
مهلت تحویل: دو هفته
چیدا و پاسخ طوطی
آیا هیچ وقت شده که وقتی به ابرهای پفپفی نگاه میکنید دلتان بخواهد در آنجا زندگی کنید یا اینکه حداقل یکبار هم که شده به آنها دست بزنید؟
درست است، این آرزوئیست که همه ما دلمان میخواهد روزی به آن دست پیدا کنیم.
اما جالب است که بدانید نزدیک همین ابرهای پفپفی سرزمینی وجود دارد که پریها و موجودات دیگری زندگی میکنند. آنجا همه چیز عجیب و غریب است و رنگارنگ. پریهای گوناگونی که حواسشان به باد و باران زمینیان است. به دوستی و سلامتیشان. به احساس و غصههایشان؛ به هر چیزی که شما حتی به ان فکر هم نکردهاید. شاید باورتان نشود اما یکی از این پریها که اسمش چیداست پری قصهدوزیست که برای بجهها لباس میدوزد و حواسش به سرما و گرمای آنهاست. چیدا با هفت مرغ مگسخوار فسقلی و رنگی لباسهای زیبا با طرحهای مختلف دوختودوز میکند.
در یکی از همین روزها زمانیکه هرکسی سخت مشغول کار خودش بود، درزاد کوچکترین عضو قصر چیدا نزد چیدا آمد و گفت: “چیدا جانم میخواهم اگر اجازه میدهید، عصرها به قصر پری احساس بروم و در آنجا سرودن شعر را یاد بگیرم. من عاشق شعر و آوازم. چیدا جانم، چیدا جانم اجازه بده!”
چیدا فکری کرد و دید خواسته درزاد چیز بدی نیست. برای همین با درزاد موافقت کرد و قرار شد عصرها بعد از کار دوختودوز، درزاد به قصر پری احساس برود و سرودن شعر را یاد بگیرد.
شور و نشاط و شادی در قصر چیدا بیشتر از قبل شدهبود. درزاد هر روز آوازخوان در قصر پرواز میکرد و به کارهایش میرسید. همه از اینکه درزاد به کلاس سرودن شعر میرود و شعرهایش را در قصر میخواند خوشحال بودند. اینکار باعث ایجاد تنوع خوبی در قصر شده بود. حتی گاهی بقیه هم به سر ذوق میآمدند و گاهی شعرهایی هرچند دست و پا شکسته میسرودند.
روزها به همین شکل میگذشت و همهچیز به خوبی پیش میرفت. در یک صبح پائیزی درست روزی که قرار بود بستههای لباس زیادی را آماده کنند و به زمین بفرستند. درزاد که به تازگی در بخش تور و ربان کار میکرد برای گرفتن تورهای بافتهشده به خانه پروانه رفت تا تورهای بافته شده را به قصر بیاورد. در حالیکه در مسیر تورها را به نوکش گرفتهبود، با دیدن درختان رنگارنگ و قصرهای پریها به سر ذوق آمد و شروع به شعر سرودن کرد.
در حال و هوای سرخوشانهاش بود که ناگهان تورهای سفید، رها شدند و در چاله پر از آب و گل افتادند. درزاد سریع خودش را به تورها رساند. اما تورها حسابی خیس و کثیف شده بودند. نمیدانست چهکار کند. تصمیم گرفت به خانه پروانه برگردد و تور جدید بگیرد.
پروانه که از دیدن دوباره درزاد تعجب کردهبود، پرسید: “چه اتفاقی افتادهاست؟”
درزاد از بلایی که به سر تورها آمدهبود گفت، و اینکه تصمیم گرفته دوباره به آنجا برگردد تا دوباره چند متر تور جدید بگیرد.
پروانه گفت: “من همه تورهای بافته شده را به خودت دادم! دیگر تور آمادهای ندارم.”
درزاد که دید چاره دیگری ندارد همان تورهای کثیف و داغان شده را به قصر برد.خجالت زده پیش چیدا رفت. نمیدانست چگونه تورها را به چیدا بدهد. با هزار شرمندگی آنها را روی میز چیدا گذاشت.
چیدا که تورهای خیس و گلی را دید گفت: “درزاد میدانی که امروز چقدر سرم شلوغ است. حالا چه کار کنم؟”
درزاد که از خجالت و ناراحتی سرخ شده بود، سرش را پایین انداخت و گفت: “خجل و مهر خموشم تو ببخشا گنهم…”
چیدا در حالیکه عصبانی بود با شنیدن این جمله از زبان درزاد به خنده افتاد و گفت: “هر چند خیلی از دستت ناراحتم اما از اینکه اینقدر شیرینعذرخواهی کردی می بخشمت. اما مطمئن باش اگر یکبار دیگر چنین بیدقتی کنی، حتما جریمه سنگینی خواهی شد!”
کانا که در آن اطراف داشت کارها را رسیدگی میکرد، خندهای کرد و گفت: “دیشب از کتابخانه قصر کتاب کلیله و دمنه را برداشتم و اتفاقا داستان پاسخ طوطی را خواندم. گاهی شیرین زبانی میتواند نجاتدهنده خوبی باشد.” با این حرف کانا صدای خنده کل قصر را برداشت.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.