اشتباه اردک

تومان1.100.000

سفارشی

مهلت تحویل: دو هفته

افزودن به لیست علاقه مندی‌ها
اشتراک‌گذاری

     

    چیدا و اشتباه اردک

    شاید خیلی وقتها به این فکر کنید که پری‌ها کجا هستند و چگونه زندگی می‌کنند‌.
    پری‌ها در سرزمینی رنگارنگ و عجیب غریب، جایی میان آسمان و زمین، جایی که درختانش رنگی و ابرهایش پشمکی اند زندگی می‌کنند.
    پری‌ها مراقبان زمینند یکی مراقب فصلهاست و یکی مراقب آب. یکی مراقب دوستی و یکی مراقب سلامتی.
    خلاصه پری‌های مهربان و جورواجور در همین نزدیکی ها مثل ما آدم‌ها زندگی می‌کنند و غذا می‌خورند و کار میکنند.
    در میان پری‌های مختلف پری به نام چیدا در قصری بلوری، روی یک درخت پف پفی بزرگ صورتی رنگ به همراه هفت مرغ مگس‌خوار کوچک اما زبر و زرنگ زندگی می‌کند.
    کارش هم دوخت و دوز لباس برای بچه های زمین است.
    درقصر چیدا همه سخت کار می‌کنند، یکی پارچه های رنگی را با قیچی‌های طلایی برش می‌زند یکی دکمه و تور و ربان را آماده می‌کند. یکی می‌دوزد. یکی با اتوهای سنگی و کوچک آستین‌ها و یقه ها را صاف و مرتب می‌کند. یکی هم لباس‌های آماده شده را بسته‌بندی می‌کند و به زمین می‌فرستد.
    در یکی از روزها چیدا تصمیم گرفت کمی مسئولیت کارها را بین مرغکان جابجا کند و اتاق کارها را عوض کند.
    سبزک و مانا را از قسمت دکمه‌ها به قسمت اتوکشی فرستاد درزاد و مهرزاد رااز قسمت نقاشی و گلدوزی به قسمت برش پارچه. و بقیه را هم به همین صورت جابجا کرد تا کار برایشان تازگی و جذابیت داشته باشد.
    کار هر کس در قسمت جدید شروع شد و اگر هم به مشکلی برمیخوردند از یکدیگر کمک می‌گرفتند.
    کم‌کم نوبت به چسباندن لایی‌چسب به بعضی از قسمت‌های لباس شد. سبزک لایی‌چسب را نوارنوار برید و شروع به اتوزدن کرد. اما تا اتو را روی لایی‌چسب قرار داد دید همه آن‌ها به اتو چسبیدند. دستپاچه و ناراحت به پیش میدا که قبلا در بخش اتو کار می‌کرد رفت.
    میدا با دیدن اتوی داغان و قیافه ناراحت سبزک تصمیم گرفت کمی سربه‌سرش بگذارد، برای همین گفت: “وای سبزک چه کار کردی؟ اگر چیدا جان بفهمد تو اینقدر بی‌استعدادی حتما، حسابی از دستت ناراحت می‌شود. تا حالا سابقه نداشته کسی این اشتباه را کرده باشد! مبادا این اشتباهت را برای کسی تعریف کنی چون اینجور همه به تو خواهند‌خندید. اتوی کثیف شده را هم من با ترفندهای خاص خودم تمیز می‌کنم و بدون اینکه کسی بفهمد برایت می‌آورم. حالا هم زود برو تا کسی متوجه نشده!”
    سبزک ناراحت و رنگ پریده به اتاق کارش بازگشت. نمی‌دانست باید چه کار کند!
    مانا که در نزدیکی او کار می کرد متوجه ناراحتی سبزک شد به طرفش آمد لباس‌های تلنبار شده روی میز کار را دید برای همین گفت: ” حالت خوب است سبزک جان چیزی شده؟ می‌دانی که باید لباس‌های زیادی را تا فردا آماده کنیم. اینجور که لباس‌ها تمام نمی‌شود. چرا دست روی دست گذاشته‌ای و بیکار نشسته‌ای! اتفاقی افتاده؟”
    سبزک با بداخلاقی گفت: “نه، چیزی نشده و اتفاقی هم نیفتاده! بهتر است تو به سر‌کار خودت بروی!”
    اما مانا که سبزک را خوب می‌شناخت متوجه شد اتفاقی افتاده و باید کمکش کند. برای همین تصمیم گرفت از کانا که همیشه راه‌حل‌های خوبی داشت کمک بگیرد.
    پیش کانا رفت و موضوع را گفت.
    کانا گفت: “تا امروز صبح که سبزک سرحال بود. همیشه هم که کارهایش را خوب و به موقع انجام می‌داد حتما اتفاقی افتاده است.”
    و پر زنان پیش سبزک آمد.
    سبزک، ناراحت و غمبرک زده یک گوشه پشت لباس‌های جمع شده نشسته بود. کانا که می‌دانست الان مرحله چسباندن لایی‌چسب است از سبزک پرسید: “چرا کارت را انجام نمیدهی و لایی‌چسب‌ها را نمی‌چسبانی؟ اتفاقی افتاده؟”
    سبزک گفت: “نه، نه اتفاقی نیفتاده! فقط اگر می شود به چیدا بگویید من را به قسمت دیگری بفرستد. من کار در اینجا را دوست ندارم.”
    کانا گفت: “ولی تو هیچ‌وقت برای کار کردن بهانه تراشی نمی‌کردی، الان چه شده؟”
    هر چند کانا حدس‌هایی زده بود ولی قبول کرد موضوع را به چیدا بگوید. برای همین سریع به نزد چیدا آمد.
    کانا ناراحتی سبزک را برای چیدا تعریف کرد کانا گفت: “حدس می‌زنم موقع اتوکشی و چسباندن لایی‌چسب‌ها مثل هر تازه‌کاری دچار مشکل شده است.”
    چیدا هم که همین حدس را زده بود خندید و گفت: “و چون سبزک روی خوب انجام دادن کارهایش حساس است و دقت زیادی دارد و دوست ندارد خطا و اشتباهی داشته باشد الان حسابی ناراحت است و نمی‌تواند خودش را ببخشد.”
    سپس کانا و چیدا با هم به اتاق کار سبزک رفتند . سبزک را صدا زدند و حدس‌های خودشان را گفتند.
    سبزک در حالیکه چشمانش از خوشحالی برق می‌زد لبخندی زد و گفت:”پس این اشتباه فقط از من نبوده؟!”
    چیدا گفت: “معلوم است که فقط تو این اشتباه را نکرده‌ای. خیلی ها با لایی چسب این مشکل را پیدا کرده اند چون یک طرفش چسبنده است و اگر اشتباه به اتو بگیرد واویلا می شود. تازه، من خودم زمانیکه خیلی کوچک بودم، موقعی‌که مامان پری لایی چسب‌ها را داد تا به لباس‌ها با اتو بچسبانم دقیقا همین اتفاق افتاد و کلی جلوی مامان‌پری خجالت کشیدم.”

    سبزک گفت: “ولی میدا چیز دیگری می‌گفت. وقتی اتو رو بهش نشان دادم و گفتم چه اتفاقی افتاده است، به من گفت مبادا این ماجرا را برای کسی تعریف کنم چون این یک اشتباه خیلی مسخره‌است و تا امروز کسی چنین کاری نکرده‌است!”
    کانا و چیدا و مانا که تازه به جمعشان پیوسته بود کلی از این حرف خندیدند و گفتند امان از دست میدا و شیطنت‌هایش.
    چیدا گفت: “کار میدا شبیه کار لک‌لکی بود که با اردک بیچاره کرد. برای امروز، کار کردن کافیست همگی در تالار جمع شوید تا عصرانه‌ای بخوریم و برایتان قصه اشتباه اردک کلیله و دمنه را تعریف کنم.”
    همگی در تالار قصر دور هم جمع شدند چای و کلوچه‌ای خوردند و به داستان اشتباه اردک گوش دادند. در حالیکه تصمیم گرفتند لباسی با طرح اردک کوچولوی پرطلایی و زیبا بدوزند و برای بچه‌های کل دنیا بفرستند.

    نقد و بررسی‌ها

    هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

    اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “اشتباه اردک”

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *