خرگوش باهوش

تومان1.150.000

سفارشی

مدت تحویل: دو هفته

افزودن به لیست علاقه مندی‌ها
اشتراک‌گذاری

     

    چیدا و حکایت خرگوش باهوش
    در سرزمین نامرئی پری‌ها، در میان همه چیزهای جادویی و عجیب و غریب زندگی جریان داشت. روزها می‌‌آمدند و می‌رفتند. گاهی معمولی و آرام؛ گاهی با اتفاقات خوب و گاهی هم حوادث تلخ.
    اما در کنار همه این چیزها اهالی سرزمین پری‌ها از سعی و تلاش خود دست بر نمی‌داشتند. پری هایی که در این سرزمین زندگی می‌کنند مراقب آدم‌های روی زمینند. یکی حواسش به گل‌ها و سبزه‌هاست؛ یکی به آمدن و رفتن فصل‌ها. یکی به فکر برف و باران است و آن یکی به نسیم و بادها.
    چیدا هم پری قصه دوزیست که حواسش به لباس بچه‌هاست. او با کمک هفت مرغ مگس‌خوار هر روز لباس‌هایی با رنگ و شکل جدید برای بچه های زمین دوخت و دوز می‌کند.
    یک روز صبح وقتی همه پری ها در قصر هایشان از خواب بیدار شدند متوجه شدند آسمان سرزمینشان رنگش گرفته؛ خبری از پری نسیم نیست. انگار اتفاقی افتاده بود. چیدا هم مثل بقیه نگران شد و به همراه مرغان مگس خوارش به تالار اصلی سرزمین پری ها رفت تا ببیند چه اتفاقی افتاده؟
    اصلا باور کردنی نبود غول خاکستری از سرزمین غول ها به آنجا آمده بود و پری نسیم را به غل و زنجیر کشیده بود.
    وقتی همه اهالی سرزمین پری ها در تالار جمع شدند غول خاکستری نعره ای کشید و گفت: ” من بعد از مدت ها موفق شده‌ام به آرزویم دست پیدا کنم و به سرزمین پری ها پا بگذارم! از امروز من پادشاه شما خواهم بود! چون از همه شما بزرگتر وقویترم! باید برای من غذا بیاورید، شبها قصه بخوانید تا خواب بروم و در طول روز هم بدنم را ماساژ بدهید. پری نسیم هم اینجا زندانی می‌ماند تا شما ها یادتان نرود کارتان را درست انجام بدهید!”
    سپس خندید و چنان قهقهه‌ای زد که همه ستون‌های تالار به لرزه در آمد. بعد ادامه داد: “حالا هم بروید و کارها را بین خودتان تقسیم کنید تا من کمی استراحت کنم. فقط یکی از مرغان بماند و بدن من را ماساژ بدهد و شپش‌هایم را از تنم جدا کند.”
    کم‌کم همه تالار را ترک کردند و در قصر بزرگ چیدا دور هم جمع شدند تا راه حلی برای این مشکل پیدا کنند! آنها نمی‌دانستند غول خاکستری چگونه به آنجا آمده و حالا چه جوری از دستش نجات پیدا کنند؟ هرکس راه حلی به ذهنش می رسید اما هیچ کدام از راه حل ها مفید نبودند. سر و صدا و همهمه سرتاسر قصر را فرا گرفته بود. چیدا در حالیکه چوب دستی اش را تکان میداد گفت: “دوستان لطفاً ساکت باشید. با این وحشت و نگرانی نمی توانیم مشکل را حل کنیم! مشکل پیش آمده بسیار بزرگ و جدی است و برای حل کردنش نیاز به آرامش و فکر اساسی داریم بهتر است کمی صبر کنیم تا راه حل مناسبی برایش پیدا کنیم.”
    یکی از میان جمعیت گفت: ” اینجور که شما می‌گویید باید کار و زندگی را تعطیل کنیم وحالا حالاها در خدمت غول خاکستری باشیم.”
    کانادا یکی از مرغان قصر چیدا گفت: “بله فعلاً چاره‌ای جز اطاعت کردن دستورات غول خاکستری نداریم تا بتوانیم یک نقشه درست و حساب شده بکشیم و سرزمینمان را از دستش نجات دهیم.”
    دوباره سر و صدا کل قصر را پر کرد یکی موافق بود و یکی مخالف کانا با صدای بلندتری گفت: “دوستان فعلاً باید کارها را بین خودمان تقسیم کنیم یکی مسئول غذای غول شود و یکی مسئول خوابش؛ وظیفه افراد قصر چیدا هم مراقبت و ماساژ روزانه اش می باشد. اینجور اعتماد غول را جلب می کنیم تا فکر کند ریاست و پادشاهی اش را قبول کرده‌ایم در این مدت ما نیز فرصت کافی برای فکر کردن خواهیم داشت.”
    بعد از این که کارها و وظایف هر کسی مشخص شد. اهالی سرزمین پری‌ها غرولند کنان یکی یکی قصر را ترک کردند.
    شب شد. تاریکی و سوسوی ستاره ها کل سرزمین پری‌ها را فراگرفت اما خواب به جشم کسی نیامد.
    صبح از راه رسید.خورشید تابید. اما کسی لبخندی بر لب نداشت.
    چند روز از امدن سیاهی و غول خاکستری می‌گذشت. غم و تاریکی همه جا را فرا گرفته‌بود. در قصر چیدا هم کسی حال و حوصله دوخت و دوز نداشت. چیدا از یک طرف نگران آماده نشدن لباس بچه ها بود و از طرفی هم دستش به کاری نمی‌رفت. یک شب درزاد که کوچکترین مرغ قصر چیدا بود. هنگامیکه موقع شام همه دور هم جمع شده بودند،گفت: “چیدا جانم چند روز است همه جا را غم و غصه فراگرفته. من دارم از ناراحتی دق می کنم. می‌شود برایم قصه بخوانید؟”
    چیدا که دید درزاد درست می‌گوید و این حال و روز اصلاً درست نیست. گفت: “پیشنهاد خوبی است . اصلا ما باید از این غم و غصه دست برداریم تا بتوانیم بهتر فکر کنیم و راه حل خوبی پیدا کنیم!”
    برای همین کتاب کلیله و دمنه را برداشت و قصه داستان خرگوش باهوش را شروع به خواندن کرد.
    قصه که تمام شد، کانا فریاد زد: “چرا زودتر به فکرم نرسید؟” همه هاج و واج نگاهش کردند.

    ادامه داد: ” بالاخره راه حل رهایی از غول خاکستری را پیدا کردم!”
    روز بعد مرغکان قصر چیدا، به پری‌ها و اهالی سرزمینشان خبر رساندند که زود در درقصر چیدا جمع شوند.
    طولی نکشید که قصر چیدا پر شد از اهالی سرزمین پری ها. چیدا و کانا نقشه شان را

    برای بقیه تعریف کردند. و در آخر قرار بر این شد که هر چه زودتر همه اهالی سرزمین پری‌ها با کمک یکدیگر غول خاکستری را شکست بدهند.
    روز مورد نظر فرارسید. قرار بود کانا برای ماساژ غول خاکستری به تالار اصلی که حالا قصر غول شده بود برود. موقعی که کانا مشغول ماساژ و درآوردن شپش‌های بدن غول بود با او در مورد رازهای سلامتی صحبت می‌کرد. اینکه چقدر آفتاب برای بدن مفید است و با قرار گرفتن در مقابل نور خورشید شپش‌های بدن غول کمتر خواهد شد.
    بعد از چند ساعت، غول که متوجه شد حرف‌های کانا درست به نظر می‌رسد پیشنهاد رفتن به حیاط تالار را قبول کرد. از تالار بیرون آمد و به روی چمن های حیاط تالار زیر نور خورشید دراز کشید. کانا دوباره مشغول به کار شد و غول خاکستری هم حسابی از این کار لذت می برد. در این هنگام کانا دوباره شروع به صحبت کرد و گفت: ” بدن شما بسیار بزرگ و نیرومند است. من هم کوچک و ضعیف. به نظرم اگر تعداد بیشتری از مرغان برای کار ماساژ نزد شما بیایند خیلی بهتر است.
    غول که میدید حرفهای کانا نه تنها ضرر ندارد بلکه سود زیادی هم برایش داشته، مجددا با پیشنهاد کانا موافقت کرد؛ و قرار بر این شد فردا تعداد زیادی از مرغان مگس‌خوار برای مراقب و ماساژ روزانه غول به آنجا بیایند.
    روز بعد فرا رسید. تعداد زیادی از مرغان دسته جمعی، غول را که روی چمن ها دراز کشیده بود شروع به ماساژ دادن کردند. آنقدر تعدادشان زیاد بود که سرتاسر آن را گرفته بودند. غول دیگر نمی توانست اطرافش را ببیند در این هنگام پروانه ها تور ظریف و محکمی را که با پیله هایشان بافته بودند آوردند. با اشاره کانا یکباره همه مرغان کنار رفتند و پروانه‌ها از بالا تور را روی غول انداختند. سپس همگی با کمک هم توری که غول درونش گرفتار شده بود را بلند کردند؛ پری ها هم درهای جادویی سرزمینشان را با ورد مخصوص باز کردند و همگی با هم غول را از آنجا به بیرون انداختند. آنها با کمک یکدیگر توانستند سرزمینشان را از شر غول خاکستری نجات بدهند. سپس به تالار اصلی آمدند و زنجیر پری نسیم را باز کردند و با یکدیگر جشن گرفتند و به رقص و پایکوبی پرداختند.

    نقد و بررسی‌ها

    هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

    اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “خرگوش باهوش”

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *