گربه پیرزال

سفارشی

مدت تحویل: دو هفته

افزودن به لیست علاقه مندی‌ها
اشتراک‌گذاری

     

    چیدا و گربه پیرزال

    در سرزمینی بین آسمان و زمین که پر است از چیزهای عجیب و غریب پری هایی زندگی می کنند که هر کدام، سرپرست چیزی روی زمین هستند. یکی پری فصل هاست و یکی پری برف؛ یکی پری خواب و یکی پری بیداری.
    در این سرزمین نامرئی درخت‌ها پف پفی اند و رنگی. حتی ابرها هم با ابرهای روی زمین فرق دارند؛ آنها شبیه پشمک های شهربازی هستند یکی شان صورتی و یکی شان زرد. یکی دیگر آبی و آن یکی نارنجی.
    چیدای قصه دوز که پری لباس بچه هاست، در یک قصر بزرگ با سقف و ستون های بلوری روی یکی از درخت های صورتی رنگ زندگی می کند. او به کمک هفت مرغ مگس خوار لباس های رنگی و راحت، برای بچه های کل دنیا دوخت و دوز می‌کند. در کنار کار قشنگشان گردش و تفریح و بازی هم دارند. گاهی توی حیاط قصر زیر آسمان پرستاره خوش می‌گذراندند. گاهی به باغ بزرگ سرزمین رویایی می‌روند و پیک نیک به راه می اندازند گاهی هم جشن می گیرند و دوستانشان را دعوت می کنند و تا صبح آواز می خوانند و می رقصند و شادی می کنند.
    در یکی از روزها برای گردش به باغ بزرگ سرزمین پری ها رفتند. همه مرغکان شروع کردند به بازی کردن. در همه بازی ها هم مرغکان می گفتند چون درزاد کوچک است نخودی باشد! اما درزاد دوست داشت واقعی کنار بقیه بازی کند! برای همین تلاش می‌کرد آنقدر خوب بازی کند تا در بازیها نخودی نباشد و او را راست راستی توی بازی‌ها شرکت دهند. اما هر چه تلاش می‌کرد نمی‌شد که نمی شد. اصلا هیچکس حواسش به بازی خوب او یا کوشش و تلاشش نبود. درزاد از این بی توجهی دلش گرفت و آرام از بازی بیرون آمد بدون اینکه کسی حتی متوجه نبودن او شود. تک و تنها میان باغ راه افتاد؛ راه می رفت و با گلها حرف می زد: “گل های زیبا و جورواجور می شود به من کمک کنید تا بزرگ بشوم؟ می شود به من راه حلی بدهید تا اینقدر تنها نباشم؟”
    ناگهان صدایی به گوشش رسید. دور و برش را نگاه کرد. تا حالا ندیده بود گلی حرف بزند! اطرافش را با دقت بیشتری نگاه کرد صدا گفت: ” اینجا روی گل قرمز رو نگاه کن!”
    درزاد نگاه کرد و دید یک موجود کوچک تر از خودش روی گل نشسته که تا حالا توی سرزمین پری ها ندیده بودش!”
    بال زد و رفت روی گل قرمز کنارش نشست صدا گفت: “اسم من کفشدوزک است. روی زمین زندگی می کنم. همیشه آرزو داشتم به سرزمین نامرئی پری ها بیایم. امروز برای اولین بار توانستم موفق شوم، برای همین خیلی خوشحالم. شغلم دوخت و دوز و تعمیر کفش برای حشرات است . برای همین اسمم کفشدوزک شده!”
    درزاد گفت: “چه جالب! کارمن دوختن‌ لباس است؛ اسمم درزاد است و در قصر چیدا زندگی میکنم.”
    کفشدوزک گفت: “من هم مثل تو خیلی تنها هستم برای همین وقتی حرف زدنت با گل ها را شنیدم، با خودم گفتم شاید بتوانم با تو دوست شوم. آیا می خواهی با من دوست شوی؟”
    درزاد گفت: ” بله حتما!”
    کفشدوزک گفت: “پس قول بده دوست های خوبی برای هم بمانیم تا دیگر تنها نباشیم. دوست دارم گاهی تو هم روی زمین بیایی و با یکدیگر به مکان های قشنگش سر بزنیم.” و بعد دو تایی کلی در باغ بزرگ بازی کردند و خوش گذراندند.
    روزها از دوستی درزاد و کفشدوزک می گذشت. قرار بود درزاد برای گردش با کفشدوزک به یک باغ پر گل روی زمین برود.
    درزادصبح خیلی زود از خواب بیدار شد. تند تند کارهایش را انجام داد تا بتواند به موقع سر قرارش برسد. آنقدر سریع کارهایش را انجام می‌داد که همه مرغکان قصر چیدا از این عجله درزاد تعجب کرده بودند. کانا گفت: “مطمئنم امروز خبرهایی هست!”
    درزاد گفت: “بله درست حدس زده اید! قرار است امروز پیش کفشدوزک بروم. می خواهد من را به باغی ببرد که پر است از گل های زیبا و رنگارنگی که شهدهای خیلی خوشمزه‌ای هم دارند.”
    کانا گفت: ” فکر می کنم بدانم کدام باغ را می‌گویی باغ بزرگ و زیبایی است ولی بعضی از گل‌های آنجا خطرناکند!”
    درزاد گفت: ” دقیقا برای همین از قبل به شما چیزی نگفتم چون همیشه همه جا خطرناک است! باید مواظب باشم، احتیاط کنم، فلان کاری را نباید انجام بدهم ؛ و هزار تا باید نباید دیگر…” و بدون این که خداحافظی کند بال زد و به طرف زمین پرواز کرد.
    کانابه چیدا گفت: ” اگر درست حدس زده باشم، درزاد در خطر است باید به دنبالش بروم.” و خداحافظی کنان از آنجا دور شد.
    کفشدوزک که به استقبال درزاد آمده بود با دیدنش کلی خوشحال شد و بعد هر دو بدون هیچ معطلی به طرف باغ پر گل پرواز کردند.
    کفشدوزک که نمی‌توانست به پای درزاد برسد داد زد یک کم آرامتر! بگذار من هم بیایم مثلا قرار بود من راه را به تو نشان بدهم! درزاد خندید و گفت: “بله درست می گویی! از بس ذوق دارم! ولی چشم سعی می‌کنم آرام‌تر پرواز کنم.”

    بالاخره به باغ پرگل رسیدند. آنجا پر بود از گلهای رنگارنگ، با شکل و رنگ و بوهای خیلی خوب. درزاد و کفشدوزک تند تند بال می زدند و از روی این گل به روی آن گل می نشستند و شهدهای خوشمزه آن ها را می خوردند. روی شاخه های سبز گل ها تاب می خوردند و روی گلبرگ های نرم و لطیف غلت می زدند.
    تا اینکه به گل بسیار بزرگ و زیبایی رسیدند. شهد گل به اندازه ای بود که از اطرافش در حال چکیدن بود. درزاد گفت: “چه شهدی! حیف که من سیر سیرم”
    کفشدوزک گفت: “از ظاهرش معلوم است خیلی خوشمزه و پر انرژی است. اما من هر چه قدر سیر باشم نمی توانم از خوردن چنین شهدی بگذرم، تو هم بیا و کمی از آن را بخور حتما با خوردنش بزرگ و قوی می‌شوی!…”
    سپس پر زد و روی آن گل نشست. تا خواست شروع به خوردن شهد چکیده شده آن گل زیبا کند، یکهو قسمتی از گل باز شد و کفشدوزک را خورد.
    درزاد برای اینکه دوستش را نجات بدهد سریع پرید. اما کانا که از دور حواسش به او بود فورا خودش را رساند و جلوی درزاد را گرفت. به زور او را به عقب هل داد تا نتواند به آن گل نزدیک شود.
    درزاد از اینکه نتوانسته بود کفشدوزک را نجات بدهد خیلی ناراحت شد، و شروع کرد به گریه کردن. به کانا گفت: “چرا نگذاشتی دوستم را نجات بدهم؟”
    کانا گفت: “چون اگر به آن گل نزدیک می شدی تو را هم می‌خورد! این گل‌ها گوشتخوارند! بعضی از گل‌ها و گیاهان گوشتخوار برای به دام انداختن حشرات و پرندگان کوچک و موجوادت دیگر شهد فروانی تولید می کنند تا زمانیکه برای خوردن شهد نزدیک می‌شوندآن‌ها را شکار کنند.”
    درزاد که با شنیدن این حرف‌ها حسابی تعحب کرده بود گفت: “چه وحشتناک! من فکر می‌کردم گیاهان فقط آب و نور خورشید و مواد داخل خاک استفاده می کنند؟”
    کانا گفت: “بله. فقط چند نوع از گیاهان گوشتخوارند و بقیه از همین چیزهایی استفاده می‌کنند که گفتی!”
    سپس ادامه داد: “بهتر است هر چه زودتر به قصر چیدا برگردیم چون همه نگران تو هستند.”
    شب هنگام وقتی همه در حیاط قصر چیدا دور هم جمع شدند. درزاد از چیز عجیبی که امروز دیده بود تعریف کرد.
    چیدا گفت: “امروز با این اتفاق درس مهمی از زندگی گرفته‌ای. درس امروزت شبیه به درسی بود که گربه پیرزال گرفت.”
    و قصه گربه پیرزال کلیله و دمنه را شروع به تعریف کرد.
    .

    بعد از قصه سبزک گفت: “فکری به ذهنم رسید. چطور است لباسی با همین پیام برای بچه ها آماده کنیم؟”
    چیدا گفت: “بله حتما همین کار را می‌کنیم. لباسی می‌دوزیم با گربه هایی که نشان بدهد زندگی ساده ولی پر از آرامش به هزار هزار زندگی پر از ترس و نگرانی که گاهی چیزی از کنارش به دست می‌آید می‌ارزد.”

    نقد و بررسی‌ها

    هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

    اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “گربه پیرزال”

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *