مشاوره رایگان
035-37208700
035-37208700
تومان1.500.000
سفارشی
مهلت تحویل: دو هفته
چیدا و روباه حیلهگر
اگر شب هنگام، به آسمان بالای سرت نگاه کردی و نوری صورتی رنگ به چشمت خورد شک نکن برای لحظهای موفق شدهای نقطهای از سرزمین پریها را ببینی! و تو خوششانسترین کودک روی زمینی؛ چون سرزمین پریها که جایی است نامرئی میان زمین و آسمان چیزهای عجیب و غریب زیادی دارد. آنجا درختان پف پفی اند و رنگی، ابرها هم پشمکی اند و رنگارنگ؛ حتی باران هم به شکل رشتههای رنگی میبارد.
در آن سرزمین پریهای مختلفی درقصرهای طلایی و نقرهای و گاهی بلورین زندگی میکنند و کارشان مراقبت از ما آدمها و دنیای اطرافمان هست.
دریکی از همین قصرهای زیبا چیدا پری قصهدوز زندگی میکند. او به کمک هفت مرغ مگسخوار زیبا و کوچک لباسهای رنگی و راحت برای بچههای زمین دوخت و دوز میکند. او مراقب است بچه ها در فصلهای مختلف لباس مناسب با هوای آن فصل را بپوشند تا آسیب نبینند.
در یک عصر خنک پاییزی زمانیکه برگ درختان پفپفی کمرنگ و بیجان شده بود و همه سرگرم بستهبندی کردن لباسهای دوختهشده امروزشان بودند، یکدفعه دیدند مانا که برای رساندن بستههای لباس به زوی زمین رفته بود ناله کنان به روی میز چیدا افتاد.
همه از دیدن این حال و روز مانا نگران شدند. و مرتب از او میپرسیدند چه اتفاقی افتادهاست؟
مانا در حالیکه رنگش سیاه شده بود فقط توانست صدایی عجیب غریب از خودش درآورد و از حال رفت.
چیدا با دقت به مانا نگاه کرد و متوجه شد نوکش به وسیله نخی چسبنده و نازک بسته شده! فورا شروع به باز کردن آن نخ چسبنده کرد؛ و با هر زحمتی که بود آن را از نوک مانا جدا کرد.
مانا که بعد از مدتی نسبتا طولانی بالاخره توانسته بود هوای کاملی را تنفس کند کمی رنگ و رویش بهتر شد.
چیدا گفت: “تار عنکبوت دور نوک تو چه میکرد!”
همه با تعجب گفتند: تار عنکبوت!
چیدا گفت: “بله… این نخ نازک و چسبناک تار عنکبوت است.”
مانا که کمی حالش بهتر شده بود با ناله گفت: “آره. عنکبوت بدجنس!”
چیدا که متوجه شد همه هاج و واج ماندهاند ادامه داد: “عنکبوت حشرهی کوچکیست که روی زمین زندگی میکند. با استفاده از غدهای که روی شکمش قرار دارد مادهای ترشح میکند که ما آن را به صورت تاری بافته شده در بیرون میبینیم. عنکبوت اینکار را برای به دام انداختن حشرات و موجودات کوچک دیگر انجام میدهد. ولی اینکه چگونه به دور دهان مانا پیچیده شده است را نمیدانم؟”
مانا که کمی حالش بهتر شده بود گفت: “امروز در راه بازگشت به قصر، هوس کردم چندتا حشره کوچک بخورم. داشتم میگشتم که به عنکبوت خاکستری بسیار کوچکی برخورد کردم. تا آن را به نوک گرفتم و خواستم قورتش بدهم گفت: اگر دنبال سیر کردن شکمت هستی خوردن من اصلا به نفع تو نیست چون من خیلی کوچکم و بهتر است با من بیایی تا تو را به جایی ببرم که یک عالمه حشرات ریز و درشت و رنگارنگ وجود دارد.
با خودم فکر کردم پیشنهاد عنکبوت خوب و وسوسهانگیز است. اگر من را به آنجا ببرد که چه بهتر و اگر به وعدهاش عمل نکرد حداقل خودش را دارم تا بخورم؛ برای همین به جایی که گفته بود رفتیم.
به محلی رسیدیم که میان دو شاخه درخت تاری ظریف و زیبا و بافتهشده قرار داشت و به روی آن حشرات رنگارنگ و مختلف بدون هیچ حرکتی نشستهبودند.”
عنکبوت گفت: “اینجا همانجایی است که به تو قول دادهبودم. این تار بافتهشده هم کار من است. من این تارها را که خیلی هم محکم است در جاهای مختلف میتنم تا بتوانم غذایم را به این صورت به دست آورم. چون تارم خیلی ظریف است و چسبناک، حشرات بدون اینکه حواسشان باشد در آن به تله میافتند و به این شکل من همیشه غذاهای خوشمزه و گوناگون برای خوردن دارم! حالا من را رها کن تا بتوانم حشرات را از تار جدا کنم و به تو بدهم.”
تا نوکم را باز کردم نفهمیدم چگونه با یک حرکت این بلا را به سرم آورد. و بعد در حالیکه مرا مسخره میکرد گفت: “فکر کردی غذاهای خوشمزهام را به تو خواهم داد، پرندهی فسقلی بی فکر!”
و من فورا به قصر آمدم تا بلکه شماها بتوانید مرا از مردن نجات بدهید.
چیدا گفت: “پس علاوه بر روباه حیلهگر عنکبوت حیلهگر هم داریم و خبر نداشتیم.”
چیدا که باز متوجه تعجب مرغکان شد لبخندی زد و گفت: “روباه حیلهگر قصهایست از مجموعه کلیله و دمنه که میتواند درس خوبی به ما بدهد.”
همه مشتاق برای شنیدن قصه گرداگرد میز چیدا جمع شدند تا به قصه”روباه حیلهگر” گوش بدهند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.